نقد دیدگاه وهابیان درباره حدیث سفینه - حامد محمدیان خراسانی
چکیده :
حدیث سفینه که از طرق مختلف در کتب روایی اهلسنّت نقل شده است، فضایل بیشماری را برای اهلبیت پیامبر(صلّی الله علیه وآله) ثابت میکند. با وجود تأیید صحت این حدیث از سوی بسیاری از علمای اهلسنّت، سلفیون و وهابیون براساس رویکرد عثمانی خود تلاش کردهاند تا با دلایل ضعیف و واهی این حدیث را تضعیف و صدور آن را از پیامبر اکرم(صلّی الله علیه وآله)را انکار کنند. در این مقاله با بررسی یک سند از اسانید این حدیث، اثبات میشود که ادّعای ضعف این حدیث از سوی وهابیون بیاثر است و صحت آن نشان از ضعف دیدگاههای گفتار ابنتیمیه و پیروان فکری او در علم حدیث و رجال دارد.
کلیدواژگان: حدیث سفینه، وهابیون، ابنتیمیه، عطیه کوفی، علم رجال.
مقدمه :
حدیث مشهور سفینه را میتوان در بسیاری از مصادر روایی نخستین و معتبر اهلسنّت یافت. در منابع مختلف اگر چه ممکن است الفاظ آن با اندکی تفاوت ذکر شده باشد، اما مضمون تمام آنها یکی است و تعدد طرق آن نشان از اعتبار این حدیث در بین محدثان اهلسنّت دارد. پیامبر اکرم(صلّی الله علیه وآله) در این حدیث میفرمایند:
مثل أهلبیتي مثل سفينة نوح من رکبها نجی و من تخلّف عنها غرق؛
مثل اهلبیت من، مثل سفینه نوح است. هر کس سوار آن شود، نجات یابد و هر کس از آن جا بماند، غرق میشود.[2]
برخی از سلفیان بدون در نظر گرفتن اعتبار حدیث نزد اهلسنّت و فقط به دلیل عدم ذکر آن در صحیحین، به تضعیف این حدیث پرداختهاند. اما حاکم نیشابوری در مستدرک خود این حدیث را «علی شرط الشیخین» صحیح داشته است. شاید بررسی سندی این روایت نشان میدهد که از نظر سند معتبر است و راویان متعددی آن را به طرق مختلف نقل کردهاند. در اینجا به جهت اختصار به بررسی یک طریق آن بسنده میکنیم.
ناقلان حدیث :
حدیث شریف سفینه از طریق هشت تن از صحابه نقل شده است که عبارتاند از: امام علی بنابیطالب(علیه السلام)، عبدالله بنزبیر، ابنعباس، ابوذر غفاری، ابوسعید خدری، انس بنمالک، سلمة بناکوع و ابوهریره. از میان تابعین، زین العابدین علی بنالحسین(علیه السلام)، سعید بنجبیر، حنش بنمعتمر، سعید بنمسیب، عطیه بنسعد عوفی، عامر بنعبدالله بنزبیر، ایاس بنسلمة بناکوع و رافع غلام ابوذر نیز این حدیث را روایت کردهاند.
علمای زیادی این حدیث را نقل کردهاند که احمد بنحنبل (241-164) در فضائل الصحابه،[3] ابنابیشیبه (235-159) در معجم الوسط،[4] ابنقتیبه دینوری (276-213) در المعارف،[5] بزار (292-215) در المسند[6] (البحر الزخار)، فاکهی (275-217) در اخبار مکه،[7] طبرانی (360-260) در المعجم الکبیر،[8] ابوالشیخ اصفهانی (369-274) در أمثال الحدیث،[9] ابنعدی (365-277) در الکامل في الضعفاء،[10] دارقطنی (385-306) در المؤتلف و المختلف،[11] حاکم نیشابوری (405-321) در المستدرک علی الصحیحین،[12] ابونعیم اصفهانی (430-336) در حلیة الأولیاء،[13] آجری (م360) در الشریعه،[14] ابنعبدالبر (368 -463) در الانباه علی قبائل الرواة،[15] قاضی قضاعی (م454) در مسند الشهاب،[16] خطیب بغدادی (483-392) در تاریخ بغداد،[17] ابنمغازلی (م 483) در مناقب ،[18] حاکم حسکانی (م490) در شواهد التنزیل،[19] مقدسی (507-448) در ذخیرة الحفاظ،[20] ابنشجری (450- 542) در الأمالي الشجریّة،[21] فخرالدین رازی (606-544) در مفاتیح الغیب و تفسیر الکبیر،[22] ابناثیر جزری (606-544) در النهایة في غریب الأثر،[23] ابنالابار (658-598)در المعجم ،[24] ابوجعفر طبری (694-615) در ذخایر العقبی (742-652)، [25] مزی در تهذیب الکمال،[26] زرندی حنفی (م752) در نظم درر السمطين،[27] هیثمی(807-735) در مجمع الزوائد،[28] بوصیری (840- 762) در اتحاف الخیرة،[29] مقریزی (845-766) در إمتاع الأسماع بما للرسول من الأبناء والأموال والحفدة والمتاع،[30] خطیب تبریزی (م741) در مشکاة المصابیح،[31] ابنحجر عسقلانی (852-773) در المطالب العالیة،[32] برهان الدین بقاعی (888-809) در نظم الدرر في تناسب الآيات والسور،[33] صفوری (م894) در نزهة المجالس ومنتخب النفائس،[34] حافظ سخاوی(902-831) در البلدانیات،[35] سیوطی(911-849) در تفسیر درّ المنثور،[36] متقی هندی (975-888) در کنزالعماّل،[37] مناوی (1031-952) در فیض الغدیر،[38] ملا علی قاری (م1014) در مرقاه المفاتیح،[39] محبي (1061 – 1111) در نفحة الريحانة و رشحة طلاء الحانة،[40] آلوسی (1270-1217) در تفسیر روح المعانی[41] و قندوزی حنفی (1294-1220) در ینابیع المودة [42] از جمله این راویان هستند.
نقل این روایت در آثار این بزرگان، نشانه پذیرش صحت حدیث است. با بررسی تکتک این آثار میتوان به این نکته نیز رسید که بسیاری از محدثان در طول تاریخ این حدیث را پذیرفتهاند و بههمین علت محبت فراوان اهلبیت و عداوت بنیامیه در دل آنان جای گرفته است. در مقابل، محبت زیاد ابنتیمیه و وهابیون نیز به بنیامیه و پیروی از او، باعث شده بدون دلیل و با کلمات سخیف به انکار فضایل اهلبیت(علیهم السلام) بپردازند که حدیث سفینه یکی از این موارد است.
علمای اهلسنّت و حدیث سفینه :
در این بخش گفتار برخی از علمای اهلسنّت را که قائل به صحت این حدیث هستند، نقل میکنیم. حافظ سخاوی در کتاب استجلاب ارتقاء الغرف درباره این حدیث گفته است: «و بعض هذه الطرق یقوّی بعضها بعضاً؛ بعضی از طرق این حدیث، طرق دیگر را تقویت میکند».[43] علامه سمهودی شافعی نیز شبیه همین کلام را دارد: «و هذه الطرق یقوی بعضها بعضاً».[44] حاکم نیشابوری نیز پس از روایت این حدیث در مستدرک از طریق ابوذر غفاری چنین میگوید: «هذا حديث صحيح على شرط مسلم و لم يخرجاه؛ این حدیث بنا بر شرط مسلم صحیح است، اما آن دو (بخاری و مسلم)، آن را در صحیحین نیاوردهاند».[45] ابنحجر هیتمی نیز میگوید: «وجاء من طرق کثيرة يقوي بعضها بعضاً».[46] سیوطی،[47] شیخ بنعبدالله بنعیدروس،[48] شیخ محمدبنیوسف تونسی مالکی[49] و احمد زینی دحلان[50] ( مفتی شافعیه در حرمین شریفین) نیز این حدیث را صحیح شمردهاند.
تضعیف حدیث سفینه از سوی وهابیان :
علیرغم نقل این حدیث در بسیاری از کتب اهلسنّت، ابنتیمیه و برخی دیگر از سلفیان و وهابیان به انکار این حدیث پرداخته و با عبارات تندی تلاش کردهاند تا صحت این روایت و بعضی دیگر از روایات مرتبط با فضایل اهلبیت(علیهم السلام) را انکار کنند. ابنتیمیه درباره حدیث سفینه چنین میگوید:
حدیث «مثل اهلبیت من همانند سفینه نوح است» نه سند صحیحی دارد و نه در کتابهای حدیثی قابل اعتماد، ذکر شده است و اگر کسی مانند هیزمکشان در شب که احادیث مجعول را روایت میکند، این را نقل کرده باشد، چیزی جز وهن و سستی بر آن نمی افزاید.[51]
شیخ عبدالله فرزند محمد بنعبدالوهاب نیز این حدیث را از احادیث ساختگی و مجعول میداند:
از شیخ عبدالله سؤال شد: آیا پیامبر(صلّی الله علیه وآله) گفته است که اهلبیت پیامبر همانند سفینه نوح هستند؟ شیخ جواب داد: این حدیث نیز حدیث دروغی است که به پیامبر نسبت داده شده است و در آنچه از اهلحدیث به ما رسیده است، آنان سند صحیحی برای آن نمی شناسند.[52]
در کتاب دیگری از همین گروه نیز آمده است:
محور این حدیث بر مجموعهای از روات ضعیف و متروک است، و از آنچه گذشت، معلوم شد که حدیث باطل است و احتجاج به آن صحیح نیست.[53]
البانی، محدث بزرگ سلفی، نیز از کسانی است که این حدیث را ضعیف میداند. او در کتاب سلسلة الاحادیث الضعیفة و الموضوعة تمام اسناد و طرق حدیث را ضعیف میداند که یک نمونه آن همین طریقی است که در این مقاله به بررسی آن پرداختهایم. او درباره این طریق میگوید:
تنها ابوحماد آن را از ابوسلمه نقل کرده است و عبدالعزیز بنمحمد در نقل آن متفرد است و کسی را نیافتم که شرح حال این سه را بیان کند و عطیه عوفی، ضعیف است.
او سپس میگوید:
با این تخریج و تحقیق برای ناقد بصیر آشکار میگردد که بیشتر طرق حدیث در نهایت ضعف قرار دارند و این حدیث با مجموع طریقها تقویت نمیشود.[54]
با بررسی سند، نادرستی این ادعاهای واهی روشن خواهد شد.
شگرد ابنتیمیه در تضعیف احادیث :
ابنتیمیه شگرد خاص و منحصر به فردی در بیان روایات دارد. در اغلب موارد، نقل حدیث او همراه با جزمیت و قاطعیت است که این امر تأثیر زیادی در قانع شدن و سکوت مخاطب دارد؛ مثلاً او با قاطعیت میگوید فلان حدیث در هیچیک از کتب سنن وارده نشده و یا احدی از سلف به آن عمل نکرده است، اما هنگامیکه محقق به این کتابها مراجعه میکند، خلاف آن را مییابد. همین شگرد باعث شده است که بعضی تحت تأثیر این عبارات قرار بگیرند و او را از بزرگان حدیث بدانند و احادیثی را که او انکار کرده است، به تقلید از او انکار کنند. ذهبی از جمله این افراد است که درباره ابنتیمیه چنین میگوید: «حق أن یقال إنّ کلّ حدیث لا یعرفه ابنتیمیه، لیس بحدیث؛ شایسته است گفته شود هر حدیثی که ابنتیمیه آن را نشناسد، حدیث نیست».[55]
زیادهروی ابنتیمیه در رد احادیث صحیح به اندازهای است که اعتراض البانی را که از پیروان فکری اوست، در پیداشته است. او در السلسلة الصحیحة بارها این اعتراض را مطرح میکند که ما از باب نمونه، تنها به گفتار البانی در ذیل حدیث «أنت ولي کلّ مؤمن بعدي» اشاره میکنیم:
واقعاً عجیب است که ابنتیمیه جرئت بر انکار و تکذیب این حدیث همانند حدیث گذشته در کتاب منهاج السنة کرده است... دلیل تکذیب این حدیث از سوی او را چیزی جزء شتاب و مبالغه او در رد شیعه نمیدانم.[56]
از گفتار بزرگان علم حدیث چنین برداشت میشود که اظهارات ابنتیمیه در مورد حدیث قابل توجه و اتّکا نیست. ابنحجر عسقلانی در اینباره چنین میگوید:
او در ردّیهاش بر (کتاب منهاج الکرامة نوشته) علامه حلی بسیاری از احادیث خوب را، از آنجا که به مصادر آنها دسترسی نداشته، رد کرده است؛ زیرا او به حافظه و آنچه در سینه داشت، اعتماد میکرد، ولی انسان در معرض فراموشی است و چه بسیار مواردی وجود دارد که بهدلیل مبالغه وی در توهین به کلام رافضی (علامه حلی)، ابنتیمیه را به توهین به علی(علیه السلام) کشانده است.[57]
حافظ جزری نیز در کتاب أسنی المطالب درباره حدیث «من کنت مولاه فهذا علی مولاه» میگوید: «به سخن کسی که از این علم اطلاعی ندارد و تلاش کرده است تا این حدیث را تضعیف کند، توجه نمیشود».[58] این سخن به کلام ابنتیمیه اشاره دارد که قسمت اول حدیث غدیر را ضعیف و قسمت دوم را مجعول میداند.[59]
بررسی سند حدیث :
در این نوشتار، راویان یک طریق این حدیث از منابع اهلسنّت بررسی میشوند تا به حول و قوه الهی وثاقت راویان این حدیث و همچنین ادعای دروغین بعضی از وهابیون و سلفیون آشکار گردد.
طبرانی در معجم اوسط و معجم صغیر میگوید:
حدثنا محمّد بنعبد العزيز بنمحمّد بنربيعة الکلابي أبو ملیل کوفی، قال: حدثنا أبي قال: حدثنا عبد الرحمن بنأبي حمّاد، عن أبي سلمة الصائغ، عن عطية، عن أبي سعيد الخدري قال : سمعت رسول الله(صلّی الله علیه وآله) يقول: «إنّما مثل أهل بيتي مثل سفينة نوح ، من رکبها نجا، ومن تخلّف عنها غرق و إنّما مثل أهل بيتي فيکم مثل باب حطة في بني إسرائيل، من دخله غفر له؛[60]
از ابوسعید خدری روایت شده است که گفت: از پیامبر شنیدم: مثل اهلبیت من همچون سفینه نوح است: هرکس سوار آن شود، نجات یابد و هرکه از آن جا بماند، غرق میشود. مثل اهلبیت من همچون باب حطه در میان بنیاسرائیل است. هر کس داخل آن شود، آمرزیده شود».
دو قاعده رجالی :
قبل از بررسی و شرح حال راویان این حدیث، به دو قاعده رجالی اشاره میکنیم تا در حین بررسی روات، نیازی به تکرار آن نباشد.
قاعده اول :
ابنابیحاتم رازی در کتاب جرح و تعدیل چنین میگوید:
ما در این کتاب اسامی راویان زیادی را بدون بیان جرح یا تعدیلی درباره آنان ذکر کردیم تا این کتاب شامل هر کسی باشد که از او علمی رسیده است، به امید آنکه جرح و یا تعدیلی درباره آنان بیابیم و به آنها ملحق کنیم.[61]
شیخ عبدالفتاح ابوغُدّه، در تعلیق بر این کلام ابنابیحاتم چنین میگوید:
این کلام نفی نمیکند که سکوت ابنابیحاتم درباره راویان، تعدیل ضمنی آنان باشد که البته پایینتر از تعدیل صریح است. او اگر جرحی مییافت، حتماً آن را ذکر میکرد... اگر او و دیگران درباره یک راوی جرحی ذکر نکردهاند، اصل مبرّا بودن او از جرح است؛ چرا که برای جرح باید جارحی وجود داشته باشد و لذا سکوت جارح، نشان از تعدیل ضمنی او دارد.[62]
ابوغُدّه نیز در معرفی ابنابیحاتم و تلاش او و ائمه حدیث برای معرفی روات چنین میگوید:
او حافظ، ناقد و امام در حدیث است که این صفات از حفظ، اطلاع و آگاهی او از احوال راویان حکایت دارد. لذا اگر او برای یک راوی به رغم امید او به وجود جرح، جرحی ذکر نکرد، نشان میدهد که او بدون شک جستجو کرده و هر آنچه را که توانسته، جمع آوری کرده است، اما جرحی نیافته است که ذکر کند.[63]
قاعده دوم :
در کتاب الجرح و التعدیل عبدالرحمن بنابیحاتم نیز درباره تقویت راوی به واسطه روایت ثقه از او چنین آمده است:
روایت ثقه از کسی که طعنی درباره او ذکر نشده است، موجب تقویت او میشود، اما روایت ثقه از کسی که طعنی درباره او ذکر شده است، موجب تقویت آن شخص نمیشود... . از پدرم سؤال کردم: آیا روایت ثقات از غیر ثقه موجب تقویت او میشود؟ پدرم گفت: اگر به ضعف معروف باشد، روایت ثقه از او موجب تقویت او نمیشود، اما اگر مجهول باشد، روایت ثقه از او، به او سود میرساند.[64]
علامه محدث محمد عبدالرشید نعمانی نیز درباره این کلام ابنابیحاتم میگوید:
این کلام تصریح دارد بر اینکه روایت ثقه از شخص تضعیف نشده، موجب تقویت آن شخص میشود و لذا سکوت بخاری، ابنابیحاتم و دیگران در صورتیکه ثقه از او روایت کند، موجب تقویت او میشود و لذا ابنحجر مکرر میگوید که بخاری یا ابنابیحاتم فلان راوی را ذکر کردهاند، اما جرحی برای او ذکر نکردهاند.[65]
این مسلک را عدهای از علمای بزرگ حدیث همچون ابندقیق العید، هیتمی، بدرالدین زرکشی، عبدالسلام بنتیمیه (جد ابنتیمیه مشهور)، ابنعبدالهادی حنبلی (شاگرد ابنتیمیه) و دیگران اختیار کردهاند و اینگونه راوی را «مستورالحال» نامیدهاند و جماعتی از علما همچون ابوحنیفه و ابنحبّان، روایت مستور را پذیرفتهاند.
بررسی حال راویان حدیث :
1. محمد بنعبدالعزيز بنمحمد بنربيعة الکلابي: دارقطنی راویان زیادی را نقل میکند که از محمد بنعبد العزيز بنمحمد بنربيعة الکلابی روایت نقل کردهاند. طبرانی نیز در معجم کبیر و اوسط از او روایتهای زیادی نقل کرده است.
درباره وثاقت او در تاریخ بغداد چنین آمده است: حدثني على بنمحمد بننصر قال: سمعت حمزة بنيوسف يقول: سألت الدارقطني عن محمد بنعبدالعزيز بنمحمد بنربيعة الکلابي أبى مليل الکوفى، فقال ثقة.[66] این قول دارقطنی تصریح بر وثاقت محمد بنعبدالعزيز دارد و درباره او هیچ جرحی نیز وارد نشده است و لذا هیچ مشکلی درباره این راوی وجود ندارد. ذهبی نیز درباره او چنین میگوید: «و هو محمد بنربیع مشهور من طبقة وکیع: او محمد بنربیعه از طبقه وکیع و مشهور است.[67]
2. عبد العزيز بنمحمد بنربيعة الکلابي: او پدر محمد بنعبدالعزیز است و او نیز روایتهای زیادی از پدرش نقل کرده است. درباره عبدالعزیز بنمحمد تعدیل و یا جرحی نیافتیم، لیکن اعتبار او بر اساس قاعده دوم بحث، (روایت ثقه ـ فرزندش و دیگران ـ از او )اثبات میشود و حدیث او مورد پذیرش است.
3. عبدالرحمن بنأبيحماد: نام او عبدالرحمن بنشکيل است. در کتاب الجرح و التعدیل ابوحاتم رازی درباره او چنین آمده است:
او از بسام صیرفی و عمر بنذر، و یوسف بنعدی از او روایت کرده و ابومحمد گفته است که او عبدالرحمن ابیحماد مقری کوفی است که از شيبان نحوي، فطر بنخليفه، حمزه زيات، عيسى بنعمر، هشيم و ابنمبارک روایت کرده است. ابوسعيد اشج، هارون بنحاتم، اسحاق بنحجاج رازي طاحونى و محمد بناسماعيل احمسي نیز از او روایت کردهاند.[68]
حاکم نیشابوری روایات زیادی نقل میکندکه یکی از راویان آن عبدالرحمن بنابیحمّاد است و در پایان تأکید میکند: «هذا حديث صحيح الإسناد و لم يخرجاه؛ سند این حدیث صحیح است، ولی بخاری و مسلم آن را روایت نکردهاند».[69]
شایان ذکر است که ذهبی در تلخیص مستدرک نیز هیچ ایرادی بر عبدالرحمن بنابی حمّاد ذکر نمیکند.[70] همانگونه که دیدیم، ابوحاتم نیز هیچ جرحی برای او ذکر نکرد و لذا طبق قاعدهای که اول بحث ذکر کردیم، او ثقه و مورد اطمینان است و بر روایات او هیچ ایرادی وارد نیست. در علل دارقطنی نیز او از اصحاب بزرگ حمزه و ابوبکر بنعیاش در قرائت ذکر شده است.[71]
4. راشد بنسعد أبو سلمة الصايغ الکوفي مولى فزارة: ابنابیحاتم درباره او چنین میگوید:
ابوسلمه صائغ از شعبی و زید احمسی روایت کرده است و ثوری و ابنمبارک و وکیع و ابونعیم از او حدیث نقل کردهاند.[72]
خطیب بغدادی نیز درباره او میگوید:
ابوسلمه مولای فزاره است و از زید بنعلی بن الحسین(علیه السلام) و عطیه عوفی روایت نقل کرده است و سفیان ثوری و حمزه زیات قاری و عبدالرحمن بنابیحماد که هر سه کوفیاند، از او روایت کردهاند.[73]
آجری نیز میگوید:
از ابوداود درباره ابوسلمه صائغ سؤال کردم که وکیع از او روایت نقل کرده است. پاسخ داد: درباره او جز خیر و نیکی نشنیدهام.[74]
در کتاب تهذیب التهذیب در ترجمه عیسی بنعبدالرحمن سلمی، در ادامه سؤال آجری علاوه بر عبارت قبلی، جمله «ثم قال: ثقة» نیز وجود دارد که به اشتباه این عبارت بر سلمی تطبیق داده شده است.[75]
در میزان الاعتدال درباره او چنین آورده است: «راشد أبوسلمة الکوفي عن أبي سلمة بنعبدالرحمن قال الأزدي ضعيف».[76]
بر اساس آنچه ما در کتب رجالی یافتیم، تنها شخصی که به جرح ابوسلمه صائغ پرداخته، ازدی است که برای روشن شدن میزان اعتبار تضعیفات او، کلام بعضی از علمای رجال را درباره وی ذکر میکنیم.
در همان کتاب میزان الاعتدال درباره وی آمده است:
ازدی از موصلی و باغندی و طبقه آن دو روایت کرده است و کتاب بزرگی در جرح و ضعفا دارد که اشکالاتی بر او وارد است... برقانی او را تضعیف کرده است و ابونجیب عبدالغفار ارموی میگوید که دیدم اهل موصل ابوالفتح را ناچیز و ضعیف میشمرند و خطیب نیز گفته است که در حدیث او مناکیر وجود دارد... .[77]
علمای حدیث نیز تجریحات ازدی را نمیپذیرند. ابنحجر در جاهای متعدد از کتاب هدی الساری، درباره تضعیفات ازدی چنین میگوید:
لاعبرة بقول الأزدی، لأنّه ضعیف، فکیف یعتمد في تضعیف الثقات؛ ازدی ضعیف است و قول او معتبر نیست. حال چگونه میشود در تضعیف ثقات به حرف او اعتنا شود؟» و لا یعتمد علی الأزدي؛ اعتمادی به حرف ازدی نیست». «قدمت غیر مرّة أنّ الأزدي لایعتبر تجریحه لضعفه هو، بارها گفتهام که تجریحات ازدی به خاطر ضعف او معتبر نیست.[78]
مزّی در تهذیب الکمال نیز کلام خطیب بغدادی را نقل و درباره ابوسلمه به همان کلام بسنده میکند. بنابراین هیچ ایرادی بر عبدالرحمن بنابیحماد وارد نیست و حدیث او مقبول و معتبر است.
5. عطیه عوفي: در ابتدا به ذکر توثیقات عطیه میپردازیم و سپس به بررسی جرحهایی که درباره او ذکر شده است، خواهیم پرداخت. ابنمعین، عطیه را فرد صالحی میداند:
از یحیی شنیدم که گفت: عطیه عوفی همان عطیه جدلی است و از یحیی پرسیده شد: حدیث عطیه چگونه است؟ گفت: صالح است.[79]
ترمذی نیز حدیث عطیه را در کتاب مناقب باب حدیث غریب «لا یحلّ لأحدٍ أن یجنب في هذا المسجد غیري و غیرک» حسن میداند.[80] بخاری در الأدب المفرد،[81] ابوداود[82] و ابنماجه از او روایت نقل کردهاند.
ابنسعد در کتاب طبقات درباره او چنین میگوید:
عطیه همراه با ابناشعث علیه حجاج خروج کرد و هنگامیکه سپاه اشعث شکست خورد، او به فارس فرار کرد و حجاج به محمد بنقاسم ثقفی نوشت: «عطیه را احضار کن. اگر علی بنابیطالب را سب کرد (به او کاری نداشته باش) و اگر خودداری کرد، به او چهارصد ضربه تازیانه بزن و موی سر و ریشش را بتراش». او عطیه را فرا خواند و نامه حجاج را بر او خواند. عطیه از انجام آن کار خودداری کرد، پس ثقفی به او چهارصد تایانه زد و موی سر و ریشش را تراشید. هنگامیکه قتیبه والی خراسان شد، عطیه به آنجا رفت و در خراسان ماند؛ تا آنکه عمر بنهبیره فرمانروای عراق شد. عطیه به او نامهای نوشت و اجازه خواست تا به کوفه بیاید. او اجازه داد و عطیه به کوفه آمد و در آنجا ماند، تا آنکه در سال 111ق درگذشت. ان شاء الله او ثقه است و احادیث خوبی دارد و گروهی از مردم به احادیث او احتجاج نمیکنند.[83]
این کلام ابنسعد که تصریح در تشیع عطیه و خودداری او از سب علی بنابیطالب دارد، علت بسیاری از حملات علیه عطیه را آشکار میسازد.
ابوبکر بزار نیز گفته است که بزرگان قوم از او روایت کردهاند.[84]
هیثمی نیز درباره او گفته است: «عطیة بنسعد ضعیف است، اما توثیق شده است».[85]
سبط ابنالجوزی نیز در تذکرة الخواص درباره او گفته است: «کان ثقة».[86]
عجلی نیز درباره او گفته است: «تابعي ثقة لیس بالقوي».[87]
ابنجریر طبری نیز درباره او میگوید: « احادیث زیادی را روایت کرده است و ان شاءالله ثقه است».[88]
ابنحجر در کتاب تقریب التهذیب نیز او را صدوق میداند: «صدوق یخطیء کثیراً و کان شیعیاً مدلساً».[89]
در این میان کلام ابنحجر در تخریج الأذکار خواندنی است که علت تمام ضعفها و اشکالات وارد بر عطیه را توضیح میدهد:
ضعف عطیه تنها از جهت تشیع و تدلیس او آمده است، و گرنه او به خودی خود صدوق و راستگوست و بخاری در کتاب ألادب المفرد و ابوداود احادیثی را از او نقل کردهاند و ابوداود در برابر این روایات سکوت کرده (و از ضعف آنان سخن نگفته است). ترمذی نیز تعدادی از احادیث او را حسن میداند؛ در حالیکه بعضی از این احادیث را تنها او روایت کرده است.[90]
ابنابیحاتم رازی در کتاب الجرح و التعدیل درباره عطیه چنین میگوید:
أنبأنا عبد الله بناحمد بنمحمد بنحنبل فيما کتب إلىّ قال: سمعت أبي و ذکر عطية العوفى فقال: هو ضعيف الحديث بلغني ان عطية کان يأتي الکلبى فيأخذ عنه التفسير، وکان الثوري وهشيم يضعفان حديث عطيه... قرئ على العباس بنمحمد الدوري قال: قيل: ليحيى بنمعين کيف حديث عطية ؟ قال: صالح.
همچنین میگوید:
سألت أبي عن عطية العوفي. فقال: ضعيف الحديث يکتب حديثه و أبو نضرة أحب إلي من عطية. سئل أبو زرعة عنه. فقال: کوفي لين.[91]
در این گفتار ابنابیحاتم به نقل از احمد بنحنبل، علت ضعف عطیه را اخذ تفسیر از کلبی بیان میکند. در مقابل، ابنمعین حدیث عطیه را صالح میداند.
در تهذیب التهذیب منشأ این نقل را خود کلبی ذکر میکند:
عطیه از ابوسعید احادیثی شنید، اما هنگامیکه ابوسعید مرد، در صفّه[92] کلبی حاضر میشد و احادیث کلبی را حفظ میکرد و کنیه او را ابوسعید گذاشت و از او روایت نقل میکرد. اگر به او گفته میشد که چه کسی این حدیث را به تو گفته است، میگفت ابوسعید، و دیگران گمان میکردند که منظور ابوسعید خدری است؛ در حالیکه منظور او کلبی بود... . ابنحبّان در کتاب ضعفاء به سندش از ابو خالد احمر روایت کرده است که کلبی به او گفته است: عطیه به من گفت که کنیه تو را ابوسعید قرار دادم و میگویم که ابوسعید برای من حدیث گفت.[93]
حال که مشخص شد کلبی نسبت تدلیس به عطیه، داده است، به بیان احوال او از کتب رجالی اهلسنّت میپردازیم. بعضی از عباراتی که ذهبی در میزان الإعتدال درباره کلبی نقل میکند، چنین است:
احمد بنزهیر میگوید: به احمد بنحنبل گفتم: آیا مطالعه تفسیر کلبی جایز است؟ گفت: نه. ابنمعین گفته است که کلبی ثقه نیست. جوزجانی و دیگران گفتهاند او بسیار دروغ میگوید. دارقطنی و گروهی گفتهاند او متروک است. ابنحبان نیز درباره او میگوید: مذهب او در دین و دروغهای او آنقدر آشکار است که احتیاجی نیست تا در بیان اوصاف او اغراق شود.[94]
ابنابیحاتم در الجرح و التعدیل نیز درباره کلبی چنین میگوید:
سفیان ثوری گفت: کلبی به من گفت: آنچه از من از ابوصالح از ابنعباس روایت کردهاید، دروغ است، نقل نکنید...یحیی بنمعین گفت که کلبی چیزی نیست، ابوحاتم رازی به پسرش میگوید که مردم بر ترک حدیث کلبی متفقاند و اهلحدیث سراغ او نمیروند... . ابوبکر بنخلاد از معتمر از پدرش (سلیمان) نقل میکند که در کوفه دو دروغگو بودند که یکی از آنها کلبی است.[95]
خلاصه کلام درباره عطیه این است که او صدوق و راستگوست و کسی او را به دروغگویی و جعل حدیث متهم نکرده است و اما سخن کسانی که به او نسبت تدلیس دادهاند، بر اساس روایت کلبی است که بیاعتباری آن روشن شد؛ چرا که او متهم به وضع و کذب است و جرح او هیچ اعتباری ندارد. بهترین پاسخ به کسانی که با استناد به سخن کلبی به دنبال تضعیف عطیه هستند، کلام ذهبی در میزان الاعتدال است: «ذکر نام او در کتابها جایز نیست، چه رسد به احتجاج به کلام او ( برای تضعیف دیگران)».[96]
اما نسبت تشیع به عطیه، هیچ ضرری به پذیرش روایت او بعد از اثبات صداقت و عدالت او نمیزند. اما قول ابنمعین که ابونضره را بر عطیه برتری داده و گفته است: «سألت عن عطية و عن أبي نضرة فقال : أبو نضرة أحب إلي»،[97] هیچ ضرری به عطیه نمیزند؛ چرا که صرف یک تقدم و برتری است و هیچ اتهام و جرحی متوجه عطیه نشده است. شایان ذکر است که چنین مقایسهای در موارد زیادی واقع شده است، اما هرگز موجب تضعیف راوی نشده است.[98] سایر جرحهایی که درباره عطیه ذکر شده است، جرح مبهم است که بر اساس قواعد، هرچند این تجریحات زیاد باشد، تأثیرگذار نخواهد بود و در این موارد به تعدیلات او توجه میشود و آنها ملاک قضاوت درباره عطیه قرار میگیرد.
نتیجهگیری :
با بررسی مجموع سند معلوم شد که برای محمد بنعبدالعزيز بنمحمد بنربيعة الکلابي، پدرش و عبدالرحمن بنأبيحماد نه تنها هیچ جرحی وارد نشده است، بلکه محمد بنعبدالعزیز توثیق شده است و آن دو راوی دیگر روایتهای زیادی دارند و روایات آن دو بر اساس دو قاعده رجالی یاد شده است و هیچ ایرادی بر روایت آنها نیست.
تنها جرح ابوسلمه از سوی ازدی بود که اقوال علمای رجال را در معتبر نبودن تضعیفات او ذکر کردیم و لذا روایات او اشکالی ندارد و وثاقتش ثابت است. درباره جرح عطيه، یکی تدلیس کلبی بود که این جرح به آنکه ناقل این تدلیس، شخص کلبی است و او متهم به کذب و دروغ است، پذیرفته نیست. جرح دیگر، تشیع او بود که این جرح با اثبات صداقت او هیچ ضرری به روایت او نمیزند. لذا این روایت معتبر است، خصوصاً که این روایت در باب مناقب و فضایل است؛ زیرا علما تصریح کردهاند که حدیث ضعیف در باب مناقب حجت است. ابنحجر هیتمی در اینباره میگوید: «حدیث ضعیف در باب مناقب حجت است»[99] و این حدیث نه تنها ضعیف نیست، بلکه اگر آن را صحیح ندانیم، حداقل میتوان آن را حسن لغیره دانست؛ زیرا این حدیث طرق دیگری نیز دارد که مجموع آن طرق یکدیگر را تقویت و اصلحدیث را اثبات میکنند؛ چنانکه روش بسیاری از اهل حدیث در اثبات و تصحیح بسیاری از احادیث این چنین است.
با این توضیحات: 1. صحت سند روایت شریفه سفینه به اثبات رسید، 2. نادرستی گفتار ابنتیمیه و ناصر الدین البانی بیش از پیش آشکار شد، 3. راویان حدیث سفینه افراد ثقه و مورد اطمینان هستند، 4. آشکار شد که سلفیها با احادیث فضایل اهلبیت برخوردی دوگانه دارند. آنان درحالیکه در موارد دیگر احادیث ضعیف را میپذیرند و آنها را تقویت میکنند، احادیث صحیح فضایل اهلبیت(علیهم السلام) را ضعیف نشان میدهند. بنابراین ادعاهای آنان درباره قبول یا رد احادیث، مستلزم بررسی و تحقیق است و نمیتوان آنان را از مطّلعان و صاحب نظران در علم حدیث شمرد.
پی نوشت ها :
[2] . المستدرک علی الصحیحین، ج3، ص343.
[3] . فضائل الصحابه، ج2، ص 987، ح1402.
[4] . معجم الوسط، ح5536.
[5] . المعارف، ص57.
[6] . المسند، ج9، ص275.
[7] . اخبار مکه، ج3، ص134.
[8] . المعجم الکبیر، ج3، ص45؛ المعجم الأُوسط، ج5، ص354 ؛ المعجم الصغیر، ج2، ص85.
[9] . أمثال الحدیث، ج1، ص134.
[10] . الکامل في الضعفاء، ج2، ص306.
[11] . المؤتلف و المختلف، ج3، ص175.
[12] . المستدرک علی الصحیحین، ج3، ص343.
[13] . حلیه الأُولیاء، ج4، ص306.
[14] . الشریعه، ح1653 و1654.
[15] . الأنباه علی قبائل الرواة، ج1، ص10.
[16] . مسند الشهاب، ج5، ص28.
[17] . تاریخ بغداد، ج5، ص272. المتفق والمفترق.
[18] . مناقب، ح 4 و 5.
[19] . شواهد التنزیل، ج3، ص10.
[20] . ذخیره الحفاظ، ح1999، 2091 و 4949.
[21] . الامالي الشجریّة، ج1، ص127.
[22] . مفاتیح الغیب، ذیل آیات 20-26 سوره شوری.
[23] . النهایه، ج2، ص708.
[24] . المعجم، ج1،ص37.
[25] . ذخایر العقبی، ج1، ص17.
[26] . تهذیب الکمال، ج28، ص411.
[27] . دررالمطین، ج 1، ص228.
[28] . مجمع الزوائد، ج9، ص171.
[29] . اتحاف الخیرة، ج7، ص229.
[30] . إمتاع الأسماع ، ج11، ص178.
[31] . مشکاة المصابیح، ج3، ص348.
[32] . المطالب العالیة، ج4، ص130.
[33] . نظم الدرر، ج8، ص624.
[34] . نزهة المجالس ومنتخب النفائس، ج2، ص431.
[35] . البلدانیات، ج1، ص186.
[36] . الدرالمنثور، ج4، ص304.
[37] . کنزالعمال، ح34144 و 34151 و34169 و34170.
[38] . فیض الغدیر، ج5، ص517.
[39] . مرقاة المفاتیح، ج9، ص48.
[40] . نفحة الريحانة و رشحة طلاء الحانة، ج4، ص330.
[41] . تفسیر روح المعاني، ج25، ص32، ذیل آیه 23 سوره شوری.
[42] . ینابیع المودة، ج1، ص81.
[43] . استجلاب ارتقاء الغرف، ج2، ص484.
[44] . جواهر العقدین، ص261.
[45] . المستدرک علی الصحیحین، ج3، ص343.
[46] . الصواعق المحرقة، ج2، ص675.
[47] . نفحات الأزهار، ج4، ص82.
[48] . همان، ص88.
[49] . السیف الیمانی، ص9.
[50] . او در عبارت خود چنین میگوید: « و صح عنه(صلّی الله علیه وآله)من طرق». ایشان چندین طریق از این حدیث را صحیح میداند (الفتح المبین، ص316).
[51] . منهاج السنّة، ج7، ص395.
[52] . الدرر السنیّة، ج1، ص 248.
[53] . المفصل في الرد على شبهات أعداء الإسلام، ص71.
[54] . سلسلة الأحادیث الضعیفة، ج10، ص5-10.
[55] . ابنتیمیة، حیاته، عقائده، ص69.
[56] . السلسلة الصحیحة، ج3، ص156.
[57] . لسان المیزان، ج6، ص319.
[58] . أسنی المطالب، ص48.
[59] . برای اطلاع بیشتر از روش ابنتیمیه در برخورد با احادیث به مقاله ارزشمند «نگرشی کوتاه بر جایگاه ابنتیمیه در علم حدیث و رجال»، نوشته استاد سید حسن آل مجدد شیرازی در شماره سوم مجله سراج منیر رجوع کنید.
[60] . معجم الأوسط، ج4، ص284.
[61] . الجرح و التعدیل، ج2، ص38.
[62] . الرفع و التکمیل، ص230.
[63] . همان، ص554.
[64] . الجرح و التعدیل، ج2، ص36.
[65] . الرفع و التکمیل، ص231.
[66]. تاریخ بغداد، ج2، ص353.
[67] . تاریخ الإسلام، ج22، ص180.
[68] . همان، ج5، ص244.
[69]. مستدرک، ج 3، ص 245، ح 2949.
[70] . برای نمونه به حدیث 2949 مستدرک رجوع کنید.
[71] . علل دارقطنی، ج3، ص197.
[72] . الجرح و التعدیل، ج3، ص485.
[73]. المتفق و المفترق، ج1، ص46.
[74] . سؤالات أبي عبید الآجري، ص303.
[75] . تهذیب التهذیب، ج8، 196.
[76] . میزان الإعتدال، ج2، ص29.
[77] . همان، ج3، ص 502.
[78] . الرفع و التکمیل، ص273.
[79] . تاریخ ابنمعین، ج1، ص 363، شماره 2446.
[80] . سنن ترمذی، ص 1018.
[81] . الأدب المفرد،باب قبله الصبیان.
[82] . سنن أبی داود، ج1، ص162، ح1637.
[83] . طبقات الکبری، ج5، ص47، ش2367.
[84] . تهذیب التهذیب، ج7، ص201.
[85] . مجمع الزوائد و منبع الفوائد، ج5، ص74.
[86] . تذکرة الخواص، ص42.
[87] . معرفة الثقات، ج2 ص140.
[88] . تاریخ الطبري (المنتخب من ذیل المذیل)، ج8، ص 128.
[89] . تقریب التهذیب، ص 432.
[90] . نتائج الأفکار في تخریج الأذکار، ج1، ص267.
[91] . الجرح و التعدیل، ج6، ص373.
[92] . صفّه: سایبانی که برای ایجاد سایه نصب میکرد.
[93] . تهذیب التهذیب، ج7، ص201.
[94] . میزان الإعتدال، ج3، ص534.
[95] . الجرح والتعديل، ج 7، ص270.
[96] . میزان الإعتدال، ج3، ص534.
[97]. الجرح و التعدیل، ج1، ص 321.
[98] . الرفع و التکمیل، ص 261.
[99] . تطهیر الجنان و اللسان، ص 10 و 14.
کتابنامه :
1. ابنتیمیه حیاته، عقائده: صائب عبدالحمید، قم:مؤسسه دائرة المعارف فقه إسلامی، چاپ دوم، 1426ق.
2. اتحاف الخیرة المهرة بزوائد المسانید العشرة: احمد بنابی بکر بناسماعیل البوصیری، مکتبة الشاملة.
3. أخبار مکة في قديم الدهر و حديثه: أبوعبد الله محمد بنإسحاق مکي فاکهي، بيروت: دارخضر، چاپ دوم، 1414ق.
4. الأدب المفرد: محمد بنإسماعيل أبوعبدالله بخاری، بيروت: دارالبشائر الإسلامية، چاپ سوم، 1409ق.
5. استجلاب ارتقاء الغرف: حافظ سخاوی، بیروت: دارالبشائر الإسلامیة، 1421ق.
6. أسنی المطالب في مناقب سیدنا علي بنأبی طالب: شمس الدین محمد بنمحمد بنمحمد جزری، اصفهان، بیتا.
7. الامالی الشجریه: ابنشجری، موقع الوارق، مکتبة الشاملة.
8. إمتاع الأسماع بما للنبى من الأحوال و الأموال و الحفدة و المتاع : تقى الدين أحمد المقريزى، بيروت: دارالکتب العلمية ، چاپ اول، 1420ق.
9. امثال الحدیث: الإصبهانی، موقع جامع الحدیث، مکتبة الشاملة.
10. الانباه علی قائل الرواة: ابنعبدالبر، موقع الوراق، مکتبة الشاملة.
11. البلدانیات: سخاوی، مکتبة الشاملة.
12. تاریخ ابنمعین: غطفانی بغدادی، بیروت: دارالقلم، بیتا.
13. تاریخ الإسلام: ذهبی، قاهره: مکتبة التوفیقیة، بیتا.
14. تاریخ الطبري: بیروت: مؤسسة الأعلمی، بیتا.
15. تاریخ بغداد: خطیب بغدادی، بیروت: دارالکتب العلمیة، بیتا.
16. تذکرة الخواص: سبط ابنجوزی، تهران: مکتبة نینوی، بیتا.
17. تطهیر الجنان و اللسان: ابنحجر هیتمی، قاهره: مکتبة القاهرة، بیتا.
18. تقریب التهذیب: ابنحجر عسقلانی، اردن: بیت الافکار الدولیه، چاپ چهارم، بیتا.
19. تهذیب التهذیب: ابنحجر عسقلانی، بیروت: دارالفکر، چاپ اول، 1404ق.
20. تهذيب الکمال: مزي، تحقیق: بشار عواد معروف، بيروت: مؤسسة الرسالة، چاپ اول، 1400ق.
21. جواهرالعقدین في فضل الشرفین: علی بنعبدالله حسنی سمهودی، بغداد: مطبعة العانی، 1405ق.
22. حلیة الاولیاء و طبقات الاصفیاء: ابونعیم احمد بنعبدالله الاصبهانی، بیروت: دارالکتاب العربی، چاپ چهارم، 1405ق، المکتبة الشاملة.
23. الدر المنثور في التأویل باالماثور: جلال الدین سیوطی، موقع التفاسیر، مکتبة الشاملة.
24. الدررالسنیّة في الأجوبة النجدیّة: عبدالرحمن بنمحمدبنقاسم عاصمی نجدی، بیجا، چاپ ششم، 1417ق.
25. ذخائر العقبی: ابوجعفر طبری، مکتبة الشاملة.
26. ذخيرة الحفاظ: مقدسی، تحقيق: عبد الرحمن فريوائي، ریاض: دار السلف، چاپ اول، 1416ق.
27. الرفع و التکمیل في الجرح و التعدیل: لکنوی، بیروت: مکتب المطبوعات الإسلامیة، چاپ ششم، 1421ق.
28. سلسلة الأحادیث الضعیفة و الموضوعة: محمد ناصر الدین البانی، ریاض: مکتبة المعارف، چاپ اول، 1422ق.
29. السلسلة الصحیحة: محمد ناصر الدین البانی، مکتبة الشاملة.
30. سنن الترمذی: بیروت: دارالکتاب العربی، چاپ اول، 1426ق.
31. سنن أبي داود: بیروت: دارالمعرفة، چاپ اول، 1422ق.
32. سؤالات أبي عبید الآجري: الآجری مکه: دارالإستقامة، چاپ اول، 1418ق.
33. الشريعة: محمد بنحسين آجري، تحقیق: سليمان الدميجي، رياض: دار الوطن، چاپ اول، 1425ق.
34. شواهد التنزیل لمن خص بالتفضیل: حاکم حسکانی، مکتبة الشاملة.
35. الصواعق المحرقة على أهل الرفض والضلال والزندقة: إبنحجر هيتمي، بيروت: مؤسسة الرسالة، چاپ اول، 1997م.
36. الطبقات الکبری: ابنسعد، بیروت: دارالفکر، چاپ اول، 1414ق.
37. العلل الواردة في الأحاديث النبويّة: دارقطني، رياض: دارطيب، چاپ اول، 1405ق.
38. الفتح المبین: سید احمد زینی دحلان، بیروت: دارالفکر، چاپ اول، 1423ق.
39. فضائل الصحابة: احمد بنحنبل، ریاض: دارابنجوزی، چاپ چهارم، 1430ق.
40. فيض القدير شرح الجامع الصغير: عبد الرؤوف المناوي، مصر: المکتبة التجارية الکبرى، چاپ اول، 1423ق.
41. کنز العمال: متقي هندي، بيروت: مؤسسة الرسالة، چاپ1989.
42. الکامل في ضعفاء الرجال: عبدالله بنعدی بنعبدالله بنمحمد ابواحمد الجرجان، تحقیق: یحیی مختار غزاوی، بیروت: دارالفکر، چاپ سوم، 1409ق، مکتبة الشاملة.
43. کتاب الجرح و التعدیل: ابنابی حاتم رازی، حیدرآباد دکن: دارالفکر، چاپ اول، بیتا.
44. لسان المیزان: ابنحجر عسقلانی، بیروت: موسسة الأعلمی، چاپ سوم، 1406ق.
45. المتفق و المفترق: خطیب بغدادی، اردن: دارالغرب اسلام، چاپ اول، 1403ق.
46. مجمع الزوائد و منبع الفوائد: ابنابی بکر هیثمی، بیروت: مؤسسة المعارف، 1406 ق.
47. مرقاة المفاتیح شرح مشکاة المصابیح: ملا علی قاری، موقع المشکاة الاسلامیه، مکتبة الشاملة.
48. المستدرک علی الصحیحین: حاکم نیشابوری، بیروت: دارالکتاب العربی، بیتا.
49. مسند البزار: بزار، مکتبة الشاملة.
50. مسند الشهاب: قضاعی، موقع جامع الحدیث، مکتبة الشاملة.
51. مشکاة المصابیح: محمد بنعبدالله الخطیب تبریزی، بیروت: المکتب الإسلامی، چاپ سوم، 1405 ق، مکتبة الشاملة.
52. المطالب العالیه: ابن حجر عسقلانی، موقع جامع الحدیث، مکتبة الشاملة.
53. المعارف: ابنقتیبه دینوری، موقع الوارق، مکتبة الشاملة.
54. المعجم الأوسط: طبرانی، ریاض: مکتبة المعارف، 1415ق.
55. المعجم الصغیر: سلیمان بناحمد بنایوب ابوالقاسم طبرانی، موقع جامع الحدیث، مکتبة الشاملة.
56. المعجم الکبیر: سلیمان بناحمد بنایوب ابوالقاسم طبرانی، تحقیق: حمدی بنعبدالمجید السلفی، موصل: مکتبة العلوم و الحکم، چاپ دوم، 1404 ق، مکتبة الشاملة.
57. معرفة الثقات: أحمد بنعبدالله بنصالح أبو الحسن العجلي الکوفي، مدینه: مکتبة الدار، چاپ اول، 1405ق.
58. مفاتیح الغیب: فخر رازی، مکتبة الشاملة.
59. المفصل في الرد على شبهات أعداء الإسلام: علی بننايف الشحود، بیجا، بیتا.
60. منهاج السنة النبویّة: ابنتیمیه، تحقیق: دکتر محمد رشاد سالم، بیجا، چاپ اول، 1406ق.
61. المؤتلف و المختلف: دار قطنی، مکتبة الشاملة.
62. میزان الاعتدال: ذهبی، بیروت: دارالفکر، 1430ق.
63. نتایج الأفکار في تخریج الأذکار: ابنحجر عسقلانی، بیروت: دارابنکثیر، 1996م.
64. نزهة المجالس ومنتخب النفائس: صفوري، بيروت: دار المحبة - دار آية، 2001م.
65. نظم الدرر في تناسب الآيات: برهان الدين البقاعي، بيروت: دار الکتب العلمية، 1415ق.
66. نظم درر المسطین: زرندی حنفی، مکتبة الشاملة.
67. نفحات الأزهار: سید علی حسینی میلانی، قم: مرکز الحقائق الإسلامیة، چاپ دوم، 1426ق.
68. نفحة الريحانة ورشحة طلاء الحانة: محبي، بيروت: دار الکتب العلمية، چاپ اول، 1426ق.
69. النهاية في غريب الحديث والأثر: أبو السعادات المبارک بنمحمد جزري، بيروت: المکتبة العلمية، 1399ق.
منبع : نشریه سراج منیر، تابستان 1391، شماره 6
نظرات شما عزیزان:
:: موضوعات مرتبط:
امامت،
اهل البیت علیهم السلام،
،
:: برچسبها:
نقد,
حدیث سفینه,
وهابیت,
حامد محمدیان خراسانی,
ابنتیمیه,
عطیه کوفی,
علم رجال,